پارت۲۲

تقریبا نیم ساعت مونده بود به عمارت برسیم که حس کردم یکی دنبالمونه به دخترا علامت دادم از هم جدا شدیم هرکدوم از یک کوچه رفتیم حس کردم یکی دوباره دنبالمه که یچیزی جلوی دهنم اومد و سیاهی..


وقتی به هوش اومدم یه جای تاریک بودم دست و پام به صندلی بسته شده بودن سرم خیلی درد میکرد داشتم به اطراف نگاه میکردم که در باز شد

¿به به. به هوش اومدن خانومی

+تو دیگه کی هستی ها

¿ من کسیم که به دستش هم اون جونگ کوک و هم همکاراش نابود میشن به کمک تو
+ههههه کور خوندی من کمکت نمیکنم گمشو ولم کن

¿خیلی خب خودت خواستی

رفت از کمد یچیزی برداشت اون اون امکان نداره اون شلاق بود توی دستش چپچرخوند اومد سمتم اما من تخس تر از این حرفا بودم حتی یکمم نشون ندادم که ترسیدم

¿الان خودم ادبت میکنم

محکم زد به دستام بد جوری درد میکرد اما صدا ندادم

......

بعد ۱۵۰ تا زدن خسته شد شلاق رو انداخت کنار و رفت بیرون بد جوری درد داشتم اما صدامو در نیاوردم سرم گیج میرفت که سیاهی.........




ویو کوک
بعد اینکه مهمونی تموم شد شب بود برگشتم عمارت که دوستای ات با گریه اومدن سمتمون

€چی شده

*هق هق ات هق ات

_حرف بزن دیگه.عصبی

×ات نیومد خونه بعد مدرسه داشتیم پیاده میومدیم خونه که ات گفت از هم جدا شیم ما باهم اومدیم اما اون جداشد و تا الان نیومد ولی تا الان نه جواب گوشیشو داده


.....
دیدگاه ها (۰)

عشقام یلداتون مبارک باشه خوش بگذره ❤️❤️⛓️🤍

پارت۲۱

پارت 20

وقتی دخترشو دوست نداشت 💔پارت ۳ویو اتاون بهم سیلی زد هه انتظا...

جیمین فیک زندگی پارت ۵۶#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط